شما در واقع تمام افسانه های بنیانگذار در مورد میلیاردرهای فناوری مانند بزوس، جابز و ماسک را باور نکردید. خود را با چکمه هایشان از گاراژ حومه آمریکا بالا می کشند، آیا تو؟ در واقع، پادشاهان شرکتهای ما از قرن هجدهم، زمانی که ریچارد آرکرایت خود لنکاوی آن را نوشت، همان کتاب بازی را اجرا میکردند. Arkwright با توسعه ابزاری برای تبدیل پنبه به نخ به طور کامل شناخته می شود – از نظر فنی او در واقع ماشین را اختراع یا طراحی نکرد، اما سیستم فراگیر را توسعه داد که در آن می توان در مقیاس اجرا کرد – و این موفقیت را به ثروت مالی تبدیل کرد. به این واقعیت توجهی نداشته باشید که خطوط تولید ۲۴ ساعته او توسط پسران هفت ساله اداره می شد که در شیفت های ۱۳ ساعته کار می کردند.
که در خون در ماشین: ریشه های شورش علیه فناوری بزرگ – یکی از بهترین کتاب هایی که امسال خوانده ام – لس آنجلس تایمز برایان مرچنت، گزارشگر فناوری، هزینه غیرانسانی سرمایه داری را که انقلاب صنعتی به بار آورده بود، آشکار می کند و از کارگرانی که در برابر اولین جزر و مد اتوماسیون ایستادند، تجلیل می کند: لودیت ها.
برگرفته از خون در ماشین: ریشه های شورش علیه فناوری بزرگ توسط برایان مرچنت منتشر شده توسط گروه کتاب هاچت. حق چاپ © ۲۰۲۳ توسط برایان مرچنت. تمامی حقوق محفوظ است.
اولین غول های فناوری شبکه های اطلاعاتی جهانی یا موشک های فضایی تجاری نمی ساختند. نخ و پارچه درست می کردند.
نخ زیاد و پارچه زیاد. مانند تایتان های امروزی ما، آن ها کار خود را به عنوان کارآفرین آغاز کردند. اما تا قرن نوزدهم، کارآفرینی یک پدیده فرهنگی نبود. البته تاجران ریسک کردند و تلاش های جدیدی برای افزایش سود خود انجام دادند. با این حال، تا مدت ها پس از تولد سرمایه داری صنعتی، تصور عمومی از کارآفرین قهرمان، از تاجر ماجراجو وجود نداشت. خود این اصطلاح توسط ژان باپتیست سی در اثر خود در سال ۱۸۰۳ رایج شد رساله ای در اقتصاد سیاسی. سی که از تحسین کنندگان آدام اسمیت بود، چنین فکر می کرد ثروت ملتها حسابی از افرادی که خطر راه اندازی یک کسب و کار جدید را متحمل می شدند را از دست داده بود. او این شخصیت را کارآفرین نامید و از فرانسوی آن را “ماجراجو” یا “تعهد کننده” ترجمه کرد.
برای یک کارگر، آرزوی کارآفرینی با جستجوی صرف حرکت رو به بالا متفاوت بود. مسیر استانداردی که یک بافنده جاه طلب و ماهر ممکن است دنبال کند، فارغ التحصیل شدن از شاگرد به بافنده سفیر، که ماشین بافندگی اجاره می کرد یا در یک مغازه کار می کرد، به داشتن ماشین بافندگی خود، تبدیل شدن به یک بافنده چیره دست و راه اندازی یک مغازه کوچک از خودش که شاغل بود. دیگر کارآموزان این مرسوم بود.
در قرن هجدهم و نوزدهم، مانند قرن بیست و یکم، کارآفرینان این فرصت را دیدند که از فناوری برای برهم زدن آداب و رسوم دیرینه به منظور افزایش کارایی، بازده و سود شخصی استفاده کنند. فرصت های کمی برای کارآفرینی بدون نوعی اتوماسیون وجود داشت. کنترل فن آوری های تولید به صاحب آن فرصتی برای کسب مزیت یا گرفتن دستمزد یا سهم بازار از دیگران می دهد. در گذشته، مانند اکنون، صاحبان مشاغل کوچک را با ریسک مالی شخصی راهاندازی میکردند، چه با گرفتن وام برای خرید بافندگی دست دوم و اجاره یک فضای کوچک کارخانه، یا با استفاده از سرمایه موروثی برای تهیه یک موتور بخار و مجموعهای از ماشینهای بافندگی برقی. . .
جاه طلب ترین کارآفرینان از فناوری های آزمایش نشده و ترتیبات کاری جدید بهره بردند و موفق ترین ها ساختار و ماهیت زندگی روزمره ما را تغییر دادند و استانداردهایی را تعیین کردند که هنوز هم وجود دارد. کم موفق ترین ها ورشکست می شدند، مثل الان.
در قرن اول انقلاب صنعتی، یک کارآفرین بالاتر از دیگران ظاهر میشود، و ادعای قوی بر جبهه اولین چیزی دارد که امروز آن را غول فناوری مینامیم. ریچارد آرک رایت در خانواده خیاطی از طبقه متوسط به دنیا آمد و در ابتدا به عنوان یک آرایشگر و کلاه گیس شاگرد بود. او در دهه ۱۷۶۰ در شهر لنکاوی بولتون مغازه ای افتتاح کرد. در آنجا یک رنگ ضد آب برای کلاه گیس هایی که در آن زمان مد بودند اختراع کرد و برای ساختن آنها موها را جمع آوری کرد. او در سفرهای خود در سراسر میدلندز با ریسندگان و بافندگان آشنا شد و با ماشین آلاتی که آنها برای تولید لباس های پنبه ای استفاده می کردند آشنا شد. بولتون درست در میانه کانون پنبه انقلاب صنعتی بود.
آرک رایت پولی را که از کلاه گیس به دست آورده بود به اضافه جهیزیه ازدواج دومش گرفت و آن را در ماشین آلات ریسندگی پیشرفته سرمایه گذاری کرد. زندگینامهنویس Arkwright خاطرنشان میکند: «بهبود چرخش بسیار در هوا بود، و بسیاری از مردان بالا و پایین لنکاوی در آن کار میکردند. جیمز هارگریوز در سال ۱۷۶۷ جنی ریسندگی را اختراع کرده بود، ماشینی که فرآیند ریسندگی پنبه را به صورت پود – اساساً تا نیمه نخ – در سال ۱۷۶۷ اختراع کرد. آرک رایت با همکاری یکی از کارمندان خود، جان کی، طرح ها را تغییر داد تا پنبه را به طور کامل در نخ بچرخاند. . ، با استفاده از نیروی آب یا بخار. آرکرایت بدون اعتبار دادن به کی، قاب آب خود را در سال ۱۷۶۹ و یک موتور کاردینگ را در سال ۱۷۷۵ به ثبت رساند و برای ساخت عملیات خود از جورابگیرهای ثروتمند در ناتینگهام سرمایهگذاری کرد. او در سال ۱۷۷۱ کارخانه معروف خود را که از آب استفاده می کرد در کرامفورد ساخت.
نوآوری واقعی او خود ماشین آلات نبود. چندین ماشین مشابه ثبت اختراع شده بود، برخی قبل از او. نوآوری واقعی او ایجاد و اجرای موفقیت آمیز سیستم کار مدرن کارخانه بود.
همانطور که پیتر ماتیاس، مورخ اقتصادی آکسفورد توضیح می دهد: «آرک رایت نه مخترع بزرگ و نه نابغه فنی بود، اما او اولین کسی بود که فناوری جدید ماشین آلات عظیم و منبع نیرو را به عنوان یک سیستم- فنی، سازمانی، تجاری – و به عنوان مدرک، اولین ثروت بزرگ شخصی را ایجاد کرد و به عنوان یک صنعتگر، نشان شوالیه در صنعت نساجی را دریافت کرد. ریچارد آرکرایت جونیور، که تجارت خود را به ارث برده بود، به ثروتمندترین فرد عادی در انگلستان تبدیل شد.
Arkwright père اولین بنیانگذار استارت آپی بود که می توان گفت یک شرکت تک شاخ راه اندازی کرد و اولین کارآفرین فناوری بود که آن را به شدت ثروتمند کرد. او این کار را با ازدواج با فنآوریهای نوظهور که ساخت نخ را خودکار میکرد، با یک رژیم کاری جدید بیامان انجام داد. میراث او امروزه در شرکتهایی مانند آمازون زنده است، که تلاش میکنند تا آنجایی که از نظر مالی مقرون به صرفه است، فعالیتهای خود را خودکار کرده و برنامههای بهرهوری کارگران را با نظارت بالا معرفی کنند.
Arkwright که اغلب پدربزرگ کارخانه نامیده می شود، ایده سازماندهی کارگران را در شیفت های سخت برای تولید کالاهایی با حداکثر کارایی ابداع نکرد. اما او با بیرحمانهترین شکلگیری تشکیلات «کارخانهای» را دنبال کرد و به وضوح نشان داد که این عمل میتواند سودهای کلانی ایجاد کند. سیستم کارخانه Arkwright که به سرعت و به طور گسترده تقلید شد، صدها کارگر او را به دو شیفت سیزده ساعته تقسیم کرد. روزی دو بار زنگ ساعت ۵ صبح و ۵ بعد از ظهر نواخته می شد. دروازه ها بسته می شد و یک ساعت بعد کار شروع می شد. اگر کارگری دیر میآمد، روز را بیرون مینشستند و حقوق آن روز را از دست میدادند. (کارفرمایان آن دوره این عمل را به عنوان یک کار مثبت برای کارگران تبلیغ می کردند؛ به گفته آنها، این یک برنامه انعطاف پذیرتر بود، زیرا اگر کارمندان نمی توانستند کار کنند دیگر نیازی به “اطلاع رسانی” نداشتند. این استدلال یادآور استدلال بیست است. -شرکتهای برنامههای درخواستی قرن اول.) در بیست و دو سال اول فعالیت خود، کارخانه به طور شبانه روزی کار میکرد، عمدتاً توسط پسرانی مانند رابرت بلینکو، که برخی از آنها هفت ساله بودند. در اوج خود، دو سوم از ۱۱۰۰ نیروی کار را کودکان تشکیل می دادند. ریچارد آرکرایت جونیور در شهادتهای بعدی اعتراف کرد که آنها “بسیار از هم پاشیده به نظر می رسیدند و بسیاری از آنها به ندرت بیش از چند ساعت می خوابیدند”، اگرچه او اظهار داشت که دستمزد خوبی دریافت می کردند.
این صنعتگر همچنین خانههایی در محل ساخت و خانوادههای کامل را از سرتاسر کشور فریب داد تا بیایند برای کار کردن قابهای او بیایند. او به آنها یک هفته مرخصی یک سال داد، «اما به شرطی که نتوانند روستا را ترک کنند». امروزه، حتی پیشرفتهترین محصولات مصرفی ما هنوز در شرایط مشابه، در کارخانههای تحمیلی با خوابگاههای داخلی و فرآیندهای تولید کاملاً منظم، توسط کارگرانی که خانه را برای کار ترک کردهاند، تولید میشوند. شرکتهایی مانند فاکسکان کارخانههایی را اداره میکنند که رژیم میتواند آنقدر طاقتفرسا باشد که منجر به اپیدمیهای خودکشی در میان نیروی کار شده است.
برنامه کاری سختگیرانه و مجموعه ای از قوانین باعث ایجاد حس انضباط در بین کارگران شد. شیفت های طولانی و بدبختانه در داخل دیوارهای کارخانه استاندارد جدید بود. البته قبلاً کارهای مشابهی در خانه یا مغازههای کوچک انجام میشد، جایی که شیفتها چندان سخت یا اجباری نبودند.
به گفته اندرو اوره، نظریه پرداز اولیه کسب و کار، «مشکل اصلی آرکرایت» «در اختراع مکانیزم مناسبی برای بیرون کشیدن و چرخاندن پنبه در یک نخ پیوسته نهفته نیست. [. . .] آموزش انسانها برای کنار گذاشتن عادات ناپسند کار و شناسایی خود با نظم بینظیر اتوماسیون پیچیده.» این میراث او بود. اوره ادامه داد: «در واقع به مردی ناپلئونی با اعصاب ناپلئونی و جاه طلبی نیاز داشت تا خلق و خوی نسوز کارگران را تحت کنترل درآورد.»
Ure به سختی اغراق می کرد، زیرا بسیاری از کارگران در واقع Arkwright را شبیه به یک دشمن مهاجم می دانستند. هنگامی که او در سال ۱۷۷۹ کارخانهای را در Chorley، Lancashire افتتاح کرد، جمعیتی از جورابها و جورابهای ریسنده وارد آن شدند، ماشینها را در هم شکستند و آن مکان را به آتش کشیدند. آرک رایت سعی نکرد کارخانه دیگری در لنکاوی باز کند.
Arkwright همچنین به شدت از حق ثبت اختراع خود در سیستم حقوقی دفاع کرد. او تا سال ۱۷۸۵ از قاب آب و موتور کاردینگ خود حق امتیاز دریافت می کرد، زمانی که دادگاه تصمیم گرفت که او واقعا ماشین ها را اختراع نکرده است، بلکه قطعات آن ها را از مخترعان دیگر کپی کرده است و پتنت ها را بیرون انداخت. در آن زمان، او از نظر نجومی ثروتمند بود. قبل از مرگ او ۵۰۰۰۰۰ پوند یا حدود ۴۲۵ میلیون دلار به دلار امروزی ارزش داشت و پسرش امپراتوری کارخانه خود را گسترش داد و تثبیت کرد.
ظاهراً موفقیت به سر او رفت – او حتی در بین طرفدارانش متکبر به حساب می آمد. در واقع، تکبر یک عنصر کلیدی در موفقیت او بود: او چیزی داشت که اوره آن را «استقامت در برابر مخالفت عمومی» توصیف میکرد. او در برابر منتقدان تسلیم نشد که مثلاً اشاره کردند که صدها کودک را برای سیزده ساعت متوالی در اتاقهای پر از ماشین به کار میگیرد. با وجود تمام نوآوری های او، سس راز موفقیت پیشگامانه او، استثمار نیروی کار بود.
در Arkwright، ما DNA کسانی را می بینیم که در دهه ها و قرن های بعدی به مقام برتر فناوری دست می یابند. گستاخی آرکرایت با مدیران مدرن فناوری مدرن همخوانی دارد که فضیلت را در تمایل به نادیده گرفتن مقررات و فشار دادن نیروی کار خود به سمت افراط می بینند، یا کسانی که مانند ایلان ماسک، به جای انتقاد از نحوه انتقاد او، با خوشحالی با دشمنان خود در توییتر جنگ می کنند. کسب و کار خود را اداره می کند. مانند استیو جابز که به قول معروف «ما همیشه در مورد دزدیدن ایدههای بزرگ بیشرم بودهایم»، آرکرایت فناوریهای روز را بررسی کرد، تشخیص داد که چه چیزی مؤثر است و میتواند سودآور باشد، ایدهها را بالا برد و سپس آنها را با روشی بینظیر به اجرا درآورد. پرخاشگری مانند جف بزوس، آرکرایت با یافتن راههایی برای تحمیل نظم و انضباط بر کارگرانش و تطبیق آنها با ریتم ماشین و دستورات سرمایه، شیوه جدیدی از کار در کارخانه را به کار گرفت – نه برعکس.
ما میتوانیم به انقلاب صنعتی نگاهی بیندازیم و از شرایط کار گلایه کنیم، اما فرهنگ عامه هنوز هم کارآفرینانی را که در قالب آرکرایت شکستهاند، شیر میکند، که انتخابی برای استخدام هزاران کودک کار و ایجاد یک سیستم غیرانسانی کار کارخانهای برای افزایش درآمد و افزایش درآمد داشت. هزینه های پایین تر. ما به این ایده عادت کردهایم که چنین استثماری به نحوی اجتنابناپذیر و حتی طبیعی است، در حالی که به جنبشهایی مانند لودیتها بهعنوان تکنو هراسی برای جلوگیری از آن انتقاد میکنیم. فراموش می کنیم که کارگران از همان ابتدا به شدت با چنین استثماری مخالفت کردند.
نقش Arkwright برای ما آشنا به نظر می رسد، در عصر خودمان که در آن کارآفرینان بزرگ ظاهر می شوند. بنابراین ممکن است تعداد زیادی از غول های فناوری موج اول دیگر. جیمز وات را در نظر بگیرید، مخترع موتور بخار که نیروگاههای بیشماری را در انگلستان صنعتی نیرو میداد. هنگامی که او به محصول خود اطمینان داشت، دقیقاً مانند بیل گیتس روز آخر، واتس اشتراک هایی را برای استفاده از آن فروخت. واتس با شریک خود، متیو بولتون، موتور را نصب کرد و سپس پرداختهای سالانه را جمعآوری کرد که بر اساس ساختاری بود که مشتری در مقایسه با موتور قبلی در هزینههای سوخت صرفهجویی میکرد. سپس، مانند گیتس، واتس از هر کسی که فکر میکرد حق اختراع او را نقض کرده است، شکایت میکند و عملاً انحصار تجارت را به دست میآورد. مؤسسه میزس، یک اندیشکده آزادیخواه، استدلال میکند که این امر تأثیری بر محدود کردن نوآوری در موتور بخار برای سی سال داشت.
یا از ویلیام هورسفال یا ویلیام کارترایت استفاده کنید. اینها مردانی بودند که در تعقیب اخلال در شیوه قبلی کار در تلاش برای انحصار بازار، کمتر نوآور بودند تا بی امان. (لازم به ذکر است که کلمه نوآوری تا اواسط قرن بیستم مفاهیم منفی داشت؛ ادموند برک معروف انقلاب فرانسه را “شورش نوآوری” نامید.) شاید بتوان آنها را پیش درآمدی برای افرادی مانند تراویس کالانیک دانست. بنیانگذار اوبر، لگدمال سرسخت صنعت تاکسیرانی. ایده کسبوکار کالانیک – اینکه گرفتن تاکسی از تلفن هوشمندتان راحت است – چندان مبتکرانه نبود. اما او سطوح شدیدی از خودمختاری و خصومت داشت که به او کمک کرد تا کارتل های تاکسی و ده ها کد نظارتی شهرها را زیر پا بگذارد. نگرش او در رفتار اوبر با رانندگانش که، شرکت اصرار دارد، کارمند نیستند، بلکه پیمانکاران مستقل هستند، و در فرهنگ بومی آزار و اذیت و بدرفتاری با زنان کارکنان منعکس شد.
اینها نمونه های افراطی هستند، شاید. اما برای برهم زدن هنجارهای طولانی مدت برای وعده پاداش های شدید، کارآفرینان اغلب اقدامات افراطی را دنبال می کنند. مانند روسای کارخانههایی که استانداردهای قرن نوزدهمی را با خودکارسازی پارچهسازی زیر پا گذاشتند، بنیانگذاران استارتآپ امروزی قصد دارند با استفاده از پلتفرمهای گیگ کار یا هوش مصنوعی، دستهبندی مشاغل را یکی پس از دیگری بر هم بزنند و دیگران را تشویق کنند که از آنها پیروی کنند. دلیلی وجود دارد که از Arkwright و کارخانههایش تقلید میشدند و میترسیدند. حتی دو قرن بعد، بسیاری از غولهای فناوری هنوز وجود دارند.
این مقاله در ابتدا در Engadget در https://www.engadget.com/hitting-the-books-blood-in-the-machine-brian-merchant-hachette-book-group-143056410.html?src=rss منتشر شد.
منبع: https://www.engadget.com/hitting-the-books-blood-in-the-machine-brian-merchant-hachette-book-group-143056410.html?src=rss